"قصه‌های نهالِ کوچک"

•جایی برای شنیدن صداهای اتاق تاریک ذهنم•

مو که ریگی به کفشُم نی، کجای کار میلنگه؟!

طبیعیه که صد بار اجرای فینال عرفان طهماسبی رو دیده باشم و جداگونه آهنگشم گوش داده باشم و بعدشم دوباره آهنگای قبلیشو؟ :))))

یعنی از بعد پخش فینال تقریبا هرروز و هرشب!

 

و الان بیش از هروقت دیگه‌ای با دیدن عصرجدید و شرکت‌کننده‌هاش به این فکر میفتم که رویا و آرزوی من چیه؟

علاقه‌ی مهم من چیه؟

و برای چه‌چیز و چه‌کاری ساخته شدم...

آیا من واسه همین رشته‌ای که خوندم ساخته شدم یا نه اونقدام دوسش ندارم و اگه برم تو بازار کارش پشیمون میشم از راهی که اومدم؟

چجوری باید علایقمو پیدا کنم؟ و چجوری از بین اونا بفهمم کدوم اصلیه و کدوم فرعی؟

 

دلم یه هدفی میخواد که انقدر بهش علاقه داشته باشم که هرچی سختی و ناامیدی هست رو به‌خاطر رسیدن بهش تحمل کنم و باور داشته باشم بهش میرسم...

 

و بله همینا خودش دلیلی بر بیخوابی و مقاومت کردن در برابر خواب میشه در حدی که دو بار خوابم برد ولی بعد چند دقیقه خودمو بیدار کردم!

 

نگم که حتی تست MBTI هم دادم:))

در این حد درگیر شدم!!

از نتیجه‌اشم ۵۰ -۵۰ راضی بودم

یه جاهاییش دقیق زده به هدف و درست توصیفم کرده بود یه جاهایی نه...

و در کل تیپ شخصیتیمو "ماجراجو" زده بود

و قسمت جذابش اونجا بود که آدمای معروف این تیپ شخصیتی رو نوشته بود..

هیچی دیگه با آقای برد پیت و باب راس و دیوید بکام و یکی دیگه که از دیزاینرای apple بود، هم‌رده شدم!!! :))))))

 

جدا از اینکه من وسط اونا چیکار میکنم، اینکه خود اونا چجوری تو یه رده بودن هم جای بحث داره:)))

 

خلاصه که راهی نشانم بده ای "حضرت دوست" 

خودت بگو آمدنم بهر چه بود؟!

 

ممنون میشم تا قبل ۱۴۰۰ پیاممو سین کنی و جواب بدی:)

خیلی چاکریم♡

 

 

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

هم‌اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم!

همسایه‌ها یاری کنییید...

پیشنهادی برای کادو دادن به رفیق شفیقی که تو عید تولدشه ولی من میخوام تا قبل تعطیلات کادوشو بگیرم دارین؟!

مغزم قفل کرده نمیدونم چی بگیرم

و امروز احتمالا دیوونه بشم انقد که فکر کردم  

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

شعری بس دلبر!

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

 

منم آن شاعر دل‌خون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

 

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

 

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

 

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرایندش را

 

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

 

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را...

 

کاظم بهمنی

 

پ.ن: نمیدونم چرا ولی این روزها خیلی نوشتنم نمیاد...این شعر هم بین سرچای امشب پیداش کردم و برای چندمین بار دلمو برد..‌بمونه اینجا!

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اپیزود سرباز، پادکست رادیو مرز

 این دومین اپیزودیه که من از پادکست رادیو مرز گوش دادم (کلا تو شنیدن پادکست هنوز

خیلی نوپام!) و بنظرم خیلی پادکست خوب و آموزنده‌ایه...

به واسطه‌ی رفتن محمد به سربازی، عنوان این اپیزود چشممو گرفت.

و بدون مکث از بین موضوعات دیگه انتخابش کردم.

و میتونم بگم چقدر الان دیدی که به سربازی پیدا کردم متفاوته نسبت به چیزی که تصور میکردم!

و متوجه شدم چه باور و فرهنگ غلطی تو سطح جامعه هست و چقدرم فراگیره...

چیزی که ما از سربازی متصوریم یه دید خیلی کلی و ظاهریه و حتی از یه زاویه بد و غیرمستقیمیه...

و با این حال بدون فکر خیلی چیزا رو میگیم و متوجه تاثیرشون نیسیم...

مثلا من خودم واقعا فکر میکردم که همه پسرا سربازی رو باید برن

(حتی خودمم دوست داشتم برم:| )

و فکر میکردم واقعا مرد میشن و این سختیه براشون لازمه و از این حرفا...

ولی واقعیتش اینه که اون سختی‌ای که تو ذهن من و احتمالا خیلیا هست،

اون چیزی نیس که تو واقعیت اتفاق میفته...

واقعیتش اینطوریه که انگار به سرباز به چشم اسیر نگاه کرده میشه تا جوون همین مملکت!

و به قول بابام سخت‌گیریشون اصلا سخت‌گیری نظامی نیس!

و بیشتر از جنس تحقیر و توهینه!

بنظرم خیلی باید راجع به این مسئله حرف زده بشه...

شاید نتونیم قوانین و سخت‌گیری‌ها و بیشتر وقتا ظلمی که به سربازا میشه رو تغییر بدیم ولی حداقل،

با آگاهی بیشتری به مسئله سربازی نگاه میکنیم و احتمالا کمتر باعث آزارشون و یا فاصله گرفتنشون میشیم!

 

لینک تلگرام این اپیزود از کانال رادیو مرز رو اینجا میذارم اگه دوست داشتین حتما گوش بدین... بنظرم که شنیدنش خیلی خیلی مفیده!

 

"اپیزود سرباز"

 

پ.ن ۱ : واقعا انقدر روم تاثیر گذاشت و پر از حرفم که دوس دارم یکی بیاد و هی براش از این موضوع بگم!

پ.ن ۲ : شایدم بخاطر محمد انقدر این مسئله برام شد دغدغه و انقدر تاثیر گذاشت!

پ.ن ۳: ولی واقعا گوش بدین! :))

۷ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

از این ذوق گر جان فشانم رواست!

بالاخره پس از طی مرارت‌های زیاد، منو مامان موفق شدیم پویانو بخوابونیم!

همینطور بعد از نماز صبح نشسته بودم که دوباره فکرهای همیشگی این روزا و درگیری‌های ذهنی این چند وقته در باب حکمت زندگی و فلسفه وجودی انسان اومد سراغم! :|

که چرا باید آدمیزاد به این دنیا بیاد و یه‌سری رنج رو تحمل کنه و بعدم بره...

اصن واقعا این آمدن و رفتن از بهر چیست؟!

بگذریم...

تو همین حال بودم و مغموم از پیدا نکردن جواب درست درمون واسه این دغدغه‌ها...

پاشدم رفتم تو حیاط خلوت که برم دستشویی که یهو حس کردم یه‌چیزی مثه بارون میخوره به صورتم لامپ سرویس رو که روشن کردم حس کردم یه‌ چیزی فراتر‌ از بارونه.

لامپ حیاط خلوتو روشن کردم دیدم برفه:)))))))))

ینی به قدری ذوق کردم که الان دو ساعته بیدارم!

اصن خیلی عجیب بود...نه قبلش اونقدر سرد بود که حس کنیم برف میاد نه آسمون قرمز شده بود

نه هیچی اصن:))))

انقدر ذوق زده‌ام که حد نداره...

میترسم بخوابم و تموم شه...

میترسم سهممون از برف و نعمت‌های زمستون همین‌قدر باشه!

آخه اینجا زمستونا خیلی کم برف میاد یا اصن نمیاد...یه روزه هم تموم میشه میره...

ولی واقعا ذوق و شوقش خیلی خوب بود...اونقدرا که فکر میکنم هم افسرده نشدم

و هنوز با این چیزا خر کیف میشم :))))))

شاید اصن آدمیزاد میاد که همین ‌چیزا رو ببینه بره!

نمیدونم والا!

راسی پویان باز بیدار شد و حتی مامانشم بیدار کرد:/

ولی جدی اونقدری خوشحال شدم که برگشتم به خدا گفتم هنوزم نمیدونم چرا ماها رو آفریدی

و قضیه چیه ولی این لحظه خیلی چسبید و به قول شما جوونا حال داد امیدوارم منم بتونم

یه روز یه‌کاری کنم انقد بت بچسبه و حال بده:))) خلاصه که جبران کنم واستون!

 

پ.ن: با اینکه دوس ندارم تو وبم عکس بذارم ولی یکی‌دوتا از ثبت‌شده‌های امشبو ادامه مطلب میذارم

برای چندین سال بعد برای یه شبی که حالم خوب نبود

و اومدم تو وب چرخیدم! اگه زنده بودم البته:)

ادامه مطلب ۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

روز مهندس!

روز مهندس به طور ویژه

به 

"مهندسای همچنان از مهندسی پول در‌نیورده"

مبارک. :)

 

پ.ن: هنوز یکم گارد دارم برای تبریک گفتن و تبریک شنفتن واسه اینجور مناسباتا و نمیدونم این خوبه‌ یا نه. ولی بهرحال روز مهندسا مبارک. :)

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

سربازِ وطن، قُلِ من!

حس عجیبیه که داداش دوقلوت بعد ۲۲ سال که همش ور دلت بوده،

و هم تو مخ هم،

و هم یار و یاور هم بودین،

 یهو سر ظهر موهاشو بزنه و ساعت ۲:۳۰ شب با اتوبوس بره تهران واسه آموزشی سربازی...

البته که انقد یهو هم نبود ولی باور کردنش خیلی یهویی بود.

حس عجیبیه واقعا..‌

هم ذوقشو دارم

هم نگرانشم

و هم هنوز نرفته دلتنگش...

بریم ببینیم که این یه ماه بدون حضور فیزیکی محمد چطوری میگذره!

زندگی این روزا عجیب شده و روز به روز عجیب تر هم میشه...

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان