پنجشنبه ۴ آذر ۰۰
حال امشب همهاش از نوع فرار کردنه! مثه بچهای که ترسیده و سریع میدوه که یه جای امن پیدا کنه! دقیقا مثه پویان که سریع از تنهایی فرار میکنه میدوه میاد سمتمون!
کل آبان اینجوری بودم یا شاید از همون اول پاییز! نمیدونم...
از رسیدن این روزا میترسیدم.
دلم نمیخواس روزا طی بشن و برسن به سه آذر!
کش هم اومدن البته...
دلم نمیخواد باورم بشه که یه سال شد.
اصن نمیدونم چمه و چه حسی دارم.
گم کردم احوالمو و فکرای بی ربطی تو سرم میچرخه و واسه همین دارم
فرار میکنم!
ترسیدم..بدم ترسیدم!
کاش تو هم فرار نکنی و دستمو بگیری و بشینی پیشم و منو با خودت روبرو کنی!