"قصه‌های نهالِ کوچک"

•جایی برای شنیدن صداهای اتاق تاریک ذهنم•

قصه‌ی رفتن آدم‌ها

چه غم غریبی این روزا داره...

چرا اخبار بد تموم نمیشه؟!

پس روزای خوب کی میان؟ هرچند دیگه اگه بیان هم چیزایی که خراب شده این مدت رو نمی‌‌تونن درست کنن...

ولی چرا یه بار برعکسش اتفاق نمی‌افته و با خبرای خوب بمباران نمیشیم؟

فک کن هنوز تو شوک یه خبر خوب باشی و که یهو با یه خبر بهتر هیجان زده و غافلگیر شی...

این چند سال اخیر همه‌چی هی خراب شده و بد و بدتر!

انگار از یه طناب آویزونیم که داره رشته رشته میشه و از دستمون در میره..

و ما برای اینکه نیفتیم یه تیکه نخ نازک از اون طنابو میگیریم و اسمشم گذاشتیم دلخوشیای کوچیک...

یا شبیه اون فیلما یا انیمیشنایی که یکی داره از قله کوه پرت میشه و یه جای مسیر دستشو بند کرده

به تیزی یه سنگ که یکم بیشتر زنده بمونه...

نمیدونم...

 

پ.ن: فکرشو نمی‌کردم ولی واقعا رفتن علی انصاریان شوک عجیبی بود و خیلی متاثرم کرد..

این روزا رفتن مدام آدما داره تنهاترم میکنه و زندگی واسم خیلی بی مفهوم و پوچ شده..

این روزا رفتن‌ها خیلی باورنکردنی‌تر شده...

لعنت به این روزا!

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
. Nαʂƚαɾαɳ .
۱۶ بهمن ۱۹:۱۵

درد نسل ما هم اینه که مزخرف ترین روزامون ، همون بهترین دوره ی زندگیمون ،

 جَوونیمونه :)

پاسخ :

آره واقعا!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان