"قصه‌های نهالِ کوچک"

•جایی برای شنیدن صداهای اتاق تاریک ذهنم•

کنکوری‌های قشنگم!

ای کنکوری‌های عزیز بیان!

روی سخنم امشب با شماست!

البته که بهتره که الان خواب باشین ولی گفتم شاید بعضیاتون خوابتون نبرده باشه و یا صبح خیلی زود بیدار شین و این حرفا!

بحث کنکور خیلی داغ شد و امروز خیلی یاد کنکور خودم افتادم...یادمه شبش استرس نداشتم و کاملا این مودی بودم که خب حالا هرچی شد، شد ولی خوابم نمیبرد و رفته بودم تو حیاط و قدم میزدم!

امیدوارم که زیاد استرس نداشته باشید...اگه دارین که خب طبیعیه و حق دارین ولی سعی کنین خیلی به خودتون مسلط باشین!

فردا رو عالی شروع کنین...

با انرژی!

با خنده و شوخی!

روز کنکور ما که کلی به خنده گذشت...انقدر این قسمتش برام خوب بود که هنوز که هنوزه یادم مونده! با اینکه خیلی چیزای مربوط به کنکور دیگه یادم نیس، ولی این خیلی تو ذهنم پررنگه!

ما یه کلاس تقریبا ۱۴ نفره بودیم و چون ریاضی بودیم خیلی تعدادمون کم بود و صبح کنکور که دونه دونه همو میدیدیم همه با شوخی و خنده همو تحویل میگرفتیم! یادمه یکی از بچه‌ها که درس نمیخوند و کلا درس براش اولویت نبوده و نیس، ۶،۵ تا مداد HB و نمیدونم B6 اینا آورده بود با خودش!!

یه بچه‌ها اومد و مداد اضافه میخواس این دوستم بهش گف بیا من مداد دارم. ینی من تا دیدمش خیلی نامردگونه گفتم تو که چیزی نخوندی این‌همه مداد آوردی چیکار؟:)))) واقعا نمیدونم چرا حس کرده بود لازمش میشه؟!

که گفتش آوردم سر جلسه نقاشی بکشم:)))

ولی این شوخیا انقدر جوابه که نگو!

سعی کنین فردا برین پیش اون دوستای شوخ و کمتر استرسی‌تون و یا دوستان درس نخونده‌ی بیخیال‌ترتون:)))

شوخی کنین با هم و حس کنین امتحان دینی دارین!

تازه ما بعد که رفتیم تو سالن کل حوزه امتحانی رو گرفته بودیم رو سرمون و همه داشتن چرت و پرت میگفتن😅

اینو احتمالا خیلی شنیدین ولی فقط الان از جانب یه آدمی که ۵ سال پیش تو جایگاه شما بوده و الان چندماهه دانشگاهشم تموم شده بشنوین که این کنکوری که الان همه زندگیتونه چند سال دیگه از یادتون میره....بدم میره!

جوری که من الان رتبه دقیقمو یادم نیس! 

یا مثلا اون موقع درصدای آزمونای قبلیمم یادم بود چه برسه به خود کنکور و فکر نمیکردم هیچوقت یادم بره ولی الان واقعا هیچکدومش یادم نیس!

پس سخت نگیرین و به خودتون مسلط باشین و در آرامش به سوالا جواب بدین! 

کلی هم با خودتون مهربون باشین و اصلا خودتونو سرزنش نکنین! و برای تلاشتون ارزش قائل باشین!

 

راستش کلی حرف دارم از تجربه‌هام که به شما جوونا بزنم:)) خیلیاشم دغدغه‌ی این روزامه ولی دیگه خیلی طولانی شد

ولی حالا یه بار میام میگم...اگه دوست داشتین اصن همین فرداشب:)

 

براتون آرامش و حس خوب آرزو می‌کنم و از صمیم قلب دعاتون‌می‌کنم! مطمئن باشین زندگی و آینده‌تون همونجوری میشه که میخواین و خیلی هم به کنکور گره نخورده!

ماچ و قلب بهتونheart

 

 

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

بلند شدی؟!

حرفایی که بهت زدمو یادته؟

اگه یادت مونده که پس باید بهش گوش بدی..

اگه یادت رفته هم بگو تا باز تکرارش کنم واست!

خسته نشیا! گاهی تکرار بعضی چیزا به نفعته. شاید مهمه که باز تکرار میشه...اصن یهو دیدی ازش تو امتحان سوال اومد!

پس خوب گوش کن!

واقعیتش اینه که هی نشستن و هی فکر و خیال کردن چیزی رو درست نمیکنه ولی حالتو بدتر میکنه!

واقعیتش اینه که حال بد تو دنیا تمومی نداره و نمیشه صبر کرد به امید یه حال خوب مطلق دائمی و بعد تازه شروع کرد!

واقعیتش اینه که هرچی بیش‌تر اینجوری پیش بری بیشتر تو این افسرده‌حالی مسخره غرق میشی...میگم مسخره چون خودتم دیگه نمیدونی کی خوبی کی خوب نیسی...از بس که قاطی شده! الان میخندی، دو دقیقه دیگه ناامیدترینی...

واقعیتش اینه که شروع کردن و بلند شدن سخته! انگار که بخوای کوه بکنی؛ ولی تو شروع کن بهتر میشه حتما..نشدم حداقلش مدیون خودت نیستی!

واقعیتش اینه که دوراهی و شک و تردید و ترس، سمّه، سرعت‌گیره!پس بین هیچ دوراهی و چند راهی و شک و تردیدی نمون! برو تو دل ترس‌هات...از فکر و خیالت بیارشون بیرون و تو واقعیت باهاشون رو‌به رو شو! 

آره اصن من امشب اومدم فقط امید بدم...امیدی که خیلی وقته گمش کردی!

پاشو بیا ازم بگیرش.

گرد و خاکشم بگیر بذارش رو طاقچه! بذارش جلو چشم...

بعدشم پاشو و شروع کن...

همه‌ی اون کارایی که میخواسی‌ انجام بدی رو پاشو برو دنبالشون...

حالتو خوب کن! حالت خوب باشه میتونی حال بقیه رو هم خوب کنی...ولی دیدی که با حال بدت نتونستی!

الان دیگه فقط وقت بلند‌شدنه...

قبلش یادت نره یاعلی بگی!

بلند شدی؟!

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

عقل بی‌کاربرد!

افسار پریشونی من، دست خودم نیییست! (دقیقا با همون غلظتی که خواننده میگه)

دست اون دکتریه که بهم گف ۴ تا دندون ترمیمی ( که احتمالا یکیش عصب‌کشی باشه -_-) داری و ۴ تا عقلاتو باید بکشی!!!

یعنی اگه الان عزرائیل بیاد بگه داداش جمع کن بریم، ۵ دقیقه‌ای آماده میشم:))

ولی کاش قبلش میفهمیدم حکمت این دندون عقلایی که بهمون میدی و زودی ازمون میگیری چیه خداجون!

امضا یک عدد همیشه از جراحی دندون عقل ترس داشته!

 

۴ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

فرار نکن!

تو همیشه فرار میکنی..
از همه‌ی چیزایی که ناراحتت میکنه فرار میکنی..
غافل از اینکه فرارت فقط مسکن موقته!
و چیزی رو حل نمیکنه!
اونقدر فرار میکنی که یهو مواجه میشی با اصل قضیه و میفهمی چقدر فاصله گرفته‌ بودی و دور بودی و ندیده بودی چی گذشته و اونوقته که با بغض خیره میشی بهش و بعدش اولین کاری که میکنی گریه‌اس...

یه مدت تو این حال سرزنش‌گر خودت میمونی اما باز هم فرار خواهی کرد
اما الان بهت میگم بیا و فرار نکن!
بیا و یه بار جدی بگیر!
با تک تک غم‌هات روبرو شو که چاره‌ای جز این نیست...
روبرو شو تا شاید بتونی باهاشون به صلح برسی...نرسیدی هم مهم نیست
نه که مهم نباشه،
هست، اما وقتی دست تو نیست و نمیشه چاره چیه!
ولی بیا و فرار نکن...
حس مواجه شدن بعد از کلی فرار کردن از بدترین حس‌هاییه که میتونی تجربه کنی...
اینکه بفهمی چقدر دیر فهمیدی خیلی حس بدیه‌...
با اشک‌هایی که خشک شده و بغضی که ممکنه باز سر باز کنه بهت میگم

بیا و فرار نکن...
مواجهه‌ی امشب خیلی برات دردناک و درعین حال با ارزشه..
قدرشو بدون!
به حرفایی که شنیدی فکر کن،
عمل کن!
درس بگیر از امشب...
 

۵ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

نتوان وصف تو گفتن!

تصویر ماه رمضون امسالم خلاصه میشه به یه جایی توی این آهنگ‌..‌.

حسم به این ماه امسال خیلی قشنگ بود...یعنی قشنگ شد!

انگار خدا کم‌کم اومد سمتم دستمو گرفت که ببره و حالمو خوب کنه!

کاش که لیاقت بدی دستتو ول نکنم...

چقدر این روزا روحم آروم‌تره...

حتی یاد عزیز هم که میفتم خنده میاد رو لبم!

اصن نمیدونم چی باید بگم بهت...فقط مراقب باش که مراقب باشم...

 


ملکا، محسن چاوشی

 

چقدر خوبه این آهنگ چقدررر!

چقدر تک تک کلماتش رو با ایمان و یقین بیان میکنه...

دروغ چرا که غبطه میخورم به این حال!

انقدر بهم انرژی میده میخوام هرروز گوش بدمش!

 

پ.ن: مدت زیادی نبودم، تازگیا هم یواشکی می‌اومدم و می‌خوندم بعضی از ستاره‌ها رو! ایشالا که به زودی همه ستاره‌ها خاموش بشن...نمیدونم شاید باید این اتفاق می‌افتاد و شاید لازم بود این فاصله گرفتن!

۶ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

کتاب‌ باز قشنگم!

چقدر این دقیقه‌های قبل افطار که با "کتاب باز" سپری میشه لذت‌بخشه...

تموم‌ لحظه‌هاش به جون و دل آدم میشینه...

یه روحی داره که آدمو جذب میکنه به سمت خودش و مجاب میکنه که بشینی و تا ته همراهیش کنی و غرقش بشی!

و اصلا لحن دائم در حال نصیحتی که پاشو بدو برو کتاب بخون نداره... و به جاش انقدر قشنگ تو رو با خودش می‌بره تو دنیای کتابا و شعرا میچرخونه و میگردونه و جاهای دیدنی و قشنگش رو بهت نشون میده که بعد از اون اصن دلت نمیاد سمت کتابا نری!

و چه برنامه‌ی شاعرانه‌ای داشت امروز...

مخصوصا قسمت دکتر کاکاوند و شعر سهراب♡

که منو برد به کلاسای ادبیات مدرسه که کِیف‌دهنده‌ترین کلاس اون‌روزا بود!

و شعر سهراب که همیشه دنیای آروم و پرحسی داره برام

و خیلی دوست دارمش...

 

از الان دلتنگشون و دلتنگ این‌روزا میشم چون که این‌سری برنامه آخر ماه رمضون تموم میشه...

 

دمشون واقعا گرم...همین!

۲ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

چالش قرنطینگاری، روز هشتم

امروز بر خلاف چند روز گذشته تقریبا از عملکردم راضی بودم... ببینیم بقیه‌اش چی میشه دیگه!

و اما موضوع امروز...

 

ادامه مطلب ۴ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

چالش قرنطینگاری، روز هفتم

عنوان موضوع امروز نوردهی طولانیه!

ولی راسش برای منی که اصلا عکاس نیستم

و همین‌طور دل به نشاط قاب‌هایی که به چشم و دلم خوش میاد

رو ثبت میکنم، این موضوع خیلی حرفه‌ای محسوب میشه!

و درنتیجه چیزی برای ارائه ندارم...

ولی صرفا جهت خالی نبودن عریضه،

عکس دیگه‌ای رو جایگزین این موضوع کردم.

باشد که از نجات یافتگان باشیم:)))

 

ادامه مطلب ۵ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

چالش قرنطینگاری، روز ششم

بالاخره موفق شدم این مقاومت رو بذارم کنار

و بیام برای ادامه‌ی چالش...

خیلی بد شد که انقدر بینش وقفه افتاد

ولی خب حسش نبود دیگه!

ایشالا که بقیه‌اشو دیگه مرتب و بدون وقفه میرم جلو...

 

ادامه مطلب ۵ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

همین خوبه!

اتفاقی که امشب افتاد یکم که چه عرض کنم، بیش از یکم منو خوشحال میکنه!

احتمالا باعث بشه که دیگه اونقدر به خودم سخت نگیرم و بتونم خودمو ببخشم...

و شاید حتی بقیه هم بتونن منو ببخشن...

شایدم چیزی نبوده که نخوان ببخشن ولی هرچی بود عذاب وجدانش خیلی به روحم ضربه زد...

همین که بعد یک ‌سال و نیم بتونم با خودم مهربون‌تر شم و از شر خوابای بدی که گاه و بیگاه می‌دیدم رها، یعنی که اتفاق مبارکیه!

دخترجون!

خیلی عذابت دادم و خیلی سختی کشیدی... مخصوصا اون اوایل! ولی الان راحت بگیر بخواب که همه‌چی تموم شد...

از صمیم قلب بهترینا رو براش خواستم و دعا میکنم که خیلی خوشحال و خوشبخت باشه!

و بتونه و بتونن منو ببخشن! شایدم تا الان تونستن...

۱ نظر ۷ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان