هنوزم که هنوزه یهو بین روزمرگیهام مکث میکنم و میبینم که نیستی!
انگار دوباره از نو متوجه میشم...
هنوزم نمیتونم باور کنم!
هنوزم راحت گریهام میگیره...
حس میکنم خوابه و یه روز تموم میشه!
ولی واقعیت لحظه به لحظه بیشتر و بیرحمتر جلوم ظاهر میشه و چاقوشو فرو میکنه تو قلبم...
همهی نشونهها میگن نیستی و نمیای!
اما تو، تو تموم لحظههای این ۴ ماه بودی... حتی لحظههایی که شاید فکر میکردم حالم خوبه و یادم رفته تو رو!
هنوزم سر حرفم هستم... کاش تو برگردی و من برم!
کاش خدا میشنید حرفای اون روزامو...
کاش اون شبی که تو حیاط زیر بارون با گریه واست دعا میکردم میشنید حرفامو...
که تموم خواستهام تو بودی عزیز!
نبودنت هنوز روی قلبم سنگینی میکنه!
کاش بیای و منم ببری... به دوش کشیدن بار این دلتنگی برای سالهای سال خیلی سخته و از توان من خارجه!