بالاخره وقت این پیدا شد بیام اینجا و پست چالشو بذارم!
بریم به استقبال روز سوم در ادامه مطلب:)))
۳. چراغهای شهر
البته این چراغهای شهر من نیست ولی به شهر من نزدیکه!
یه جورایی جهت پیکنیک و عوض کردن آب و هوا رفتیم اونجا...
باورش برام سخته که دوسال از این شب میگذره...
چقدر این روزا سریعتر میگذره عمرمون!
شب خوب و آرومی بود اون شب... فک کنم شب بعد تولدمون بود و کیکی که شکوفه برام آورده بود رو برده بودیم اونجا...روشم از این شمعا گذاشته بودیم که جرقهایطوره و خاموش نمیشه یعنی اولش که نمیدونسیم ولی بعد دیدیم هرچی فوت میکنیم باز یهو جرقه میزنه روشن میشه:))))
دیگه با ضرب و زور و خواهش و تمنا خاموشش کردیم!
پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۸
ساعت ۲:۳۵ نیمهشب