"قصه‌های نهالِ کوچک"

•جایی برای شنیدن صداهای اتاق تاریک ذهنم•

نامه‌ای به عزیز

هنوزم که هنوزه یهو بین روزمرگی‌هام مکث میکنم و می‌بینم که نیستی!

انگار دوباره از نو متوجه میشم...

هنوزم نمیتونم باور کنم!

هنوزم راحت گریه‌ام میگیره...

حس می‌کنم خوابه و یه روز تموم میشه!

ولی واقعیت لحظه به لحظه بیش‌تر و بی‌رحم‌تر جلوم ظاهر میشه و چاقوشو فرو میکنه تو قلبم...

همه‌ی نشونه‌ها میگن نیستی و نمیای!

اما تو، تو تموم لحظه‌های این ۴ ماه بودی... حتی لحظه‌هایی که شاید فکر می‌کردم حالم خوبه و یادم رفته تو رو!

هنوزم سر حرفم هستم‌... کاش تو برگردی و من برم!

کاش خدا میشنید حرفای اون روزامو...

کاش اون شبی که تو حیاط زیر بارون با گریه واست دعا میکردم میشنید حرفامو...

که تموم خواسته‌ام تو بودی عزیز!

نبودنت هنوز روی قلبم سنگینی میکنه!

کاش بیای و منم ببری..‌. به دوش کشیدن بار این دلتنگی برای سال‌های سال خیلی سخته و از توان من خارجه!

۴ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

چالش قرنطینگاری، روز پنجم

وی در حالی که برای موضوع فردای چالش استرس دارد پست امروز را به انتشار در‌می‌آورد!

عوضش موضوع امروز خیلی خوبه♡_♡

پس تشریف بیارین ادامه مطلب...

 

ادامه مطلب ۵ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

چالش قرنطینگاری، روز چهارم

کم‌کم داره چالش‌برانگیز میشه برام این چالش!

بریم ادامه مطلب ببینیم چخبره امروز...

 

ادامه مطلب ۳ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

چالش قرنطینگاری، روز سوم

بالاخره وقت این پیدا شد بیام اینجا و پست چالشو بذارم!

بریم به استقبال روز سوم در ادامه مطلب:)))

 

 

ادامه مطلب ۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

چالش قرنطینگاری، روز دوم

بله درستش اینه که الان روز سوم باشه ولی نشد!

پس با تاخیر، «روز دوم چالش قرنطینگاری»

 

پ.ن: با قالب قبلی نمیشد عکسا رو با سایز اصلیش آپلود کرد الان درست شد.

و کیفیتشون خیلی خوب شد:)))) 

عکس پست قبل رو هم درستش کردم!

 

بریم ادامه‌ی مطلب...

ادامه مطلب ۳ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

چالش قرنطینگاری، روز اول

خب سلام...بالاخره یه چالشی پیدا شد که یکم منو جذب خودش کنه!

من این چالش رو از وب نرگس دیدم و شروع چالش هم از اینجاس!

بریم ادامه‌ی مطلب...

ادامه مطلب ۱ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

رومخی‌ها

از همون اولی که اومدم اینجا یکی منو خاموش دنبال کرد ولی الان چند روزه که خیلی این قضیه رفته رو مخم!

کاش بیای و بگی کی هسی...کاش آشنااینا نباشی دوست عزیز...من واقعا دوست ندارم اینجا رو کسی از آدم‌های واقعی زندگیم بخونه -_-

البته که انقدر محمد دفترچه خاطراتا و یادداشتا و نوشته‌های شخصی و برنامه‌ها و...منو خونده و مسخره کرده تقریبا سر شدم!

ولی جدی انقدر درگیر این قضیه شدم که به یه نفرم حتی شک کردم:)))خداکنه تو اون نباشی...یعنی اگه اون باشی... وای از اون روز!

اصلا این خاموش دنبال کردنو نمیفهمم:/

اصلا!

چیز دیگه‌ای هم که جدیدا رفته رو مخم قالبمه...و میخوام عوضش کنم ولی قالبای خود بیان و قالبای عرفانو نمیپسندم!

بقیه جاهام فک کنم پولیه نه؟ 

 

هان یه چیز دیگه هم که باز اونم رفته روی مخم اینه که من اوایل با لپتاپ و با فونت فرهود و کلی وسواس توی سایز متن و این حرفا پست میذاشتم و فکر میکردم برای همه با همون فونت میره و این حرفا...ولی وقتی فهمیدم که اینجوری نیس دیگه خیلی بی‌انگیزه شدم برای مرتب نوشتن و یه پست سایز متنام بزرگتره یه پست کوچیکتر :(

تا این حد بی‌جنبه!

ولی کاش میشد با فونت فرهود ببینن همه خیلی شیک بود!

 

فعلا همینا روی مخم بود! -_-

 

 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

مو از هرجا بِرُم سر واوِگردانُم

با کسب اجازه از عرفان طهماسبی، چند روزیه که دلم پیش این آهنگه هم گیره:))

 

 

"مُنگه، هیدو هدایتی"

 

خیلی حسش خوبه...کاش زودتر با ایشون آشنا میشدم!

 

پ.ن۱: "آهنگه"درسته یا "آهنگِ" ؟!

پ.ن: پست قبلی اولش ناقص اومده بود:/

زده بودم پیش نویس ولی نمیدونم چرا منتشر شده بود...

۷ نظر ۲ موافق ۱ مخالف

افسرده‌حالی

طی دو روز گذشته احساسات متناقضی رو تجربه کردم...

هیچ تعادلی توی احوالم نبود...یه دقیقه خیلی خوب بودم و هیجان داشتم و چند دقیقه‌ی دیگه اصن ۱۸۰ درجه اونوری بودم و هی بغض میکردم...

این غمی که تو وجودمه نمیذاره حالم خوب بشه...

شایدم خودم نمیخوام...نمیدونم

ولی اینو میدونم که اگه تو بودی عزیز، انقد غم هم نبود...هنوزم میگم کاش من به جات میرفتم...کاش الانشم تو برگردی و منو به جات ببرن...

هیچوقت هیچ سالی رو اینجوری شروع نکرده بودم... هیچوقت هیچ سالی شب تحویل سال اینطوری نبودم...

روز عید هم!

اصن انگار من هنوز تو اون ۹۹ کوفتی موندم و واقعا هیچ حسی به اینکه سال جدیدی اومده ندارم...

البته که فاطی میگه این چیزا اصلا مهم نیس...اصن تو بمون تو ۹۸...چیزی نشده که بخوای بگی سال نو شده و اینا همش چرته...

خب راستم میگه...

به قول خودش باید بپذیرم این احوالو... و این خب هنوزم برای من سخته!

 حداقل تا وقتی اطرافیانم حال دلشون خوب نیست و من غصه خوردنشونو میبینم!

ولی امروز بهترم...

شاید تاثیر حرف زدنم با فاطی بود که بالاخره با یکی حرف زدمو یکم سبک شدم...

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مو که ریگی به کفشُم نی، کجای کار میلنگه؟!

طبیعیه که صد بار اجرای فینال عرفان طهماسبی رو دیده باشم و جداگونه آهنگشم گوش داده باشم و بعدشم دوباره آهنگای قبلیشو؟ :))))

یعنی از بعد پخش فینال تقریبا هرروز و هرشب!

 

و الان بیش از هروقت دیگه‌ای با دیدن عصرجدید و شرکت‌کننده‌هاش به این فکر میفتم که رویا و آرزوی من چیه؟

علاقه‌ی مهم من چیه؟

و برای چه‌چیز و چه‌کاری ساخته شدم...

آیا من واسه همین رشته‌ای که خوندم ساخته شدم یا نه اونقدام دوسش ندارم و اگه برم تو بازار کارش پشیمون میشم از راهی که اومدم؟

چجوری باید علایقمو پیدا کنم؟ و چجوری از بین اونا بفهمم کدوم اصلیه و کدوم فرعی؟

 

دلم یه هدفی میخواد که انقدر بهش علاقه داشته باشم که هرچی سختی و ناامیدی هست رو به‌خاطر رسیدن بهش تحمل کنم و باور داشته باشم بهش میرسم...

 

و بله همینا خودش دلیلی بر بیخوابی و مقاومت کردن در برابر خواب میشه در حدی که دو بار خوابم برد ولی بعد چند دقیقه خودمو بیدار کردم!

 

نگم که حتی تست MBTI هم دادم:))

در این حد درگیر شدم!!

از نتیجه‌اشم ۵۰ -۵۰ راضی بودم

یه جاهاییش دقیق زده به هدف و درست توصیفم کرده بود یه جاهایی نه...

و در کل تیپ شخصیتیمو "ماجراجو" زده بود

و قسمت جذابش اونجا بود که آدمای معروف این تیپ شخصیتی رو نوشته بود..

هیچی دیگه با آقای برد پیت و باب راس و دیوید بکام و یکی دیگه که از دیزاینرای apple بود، هم‌رده شدم!!! :))))))

 

جدا از اینکه من وسط اونا چیکار میکنم، اینکه خود اونا چجوری تو یه رده بودن هم جای بحث داره:)))

 

خلاصه که راهی نشانم بده ای "حضرت دوست" 

خودت بگو آمدنم بهر چه بود؟!

 

ممنون میشم تا قبل ۱۴۰۰ پیاممو سین کنی و جواب بدی:)

خیلی چاکریم♡

 

 

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان