مدت کوتاهیه که به قول شما جوونا قفلی زدم رو مجتبی شکوری، کارشناس برنامه کتاب باز!
و تقریبا هرجا اثری ازش باشه رد پاشو دنبال میکنم ببینم چخبره...
راسش خیلی وقته که از حرفهای مثبت و انگیزشی تو خالی دلزدهام!
و هرجا میبینم و میشنوم حس خوبی بهم دست نمیده!
و شاید برای اولین بار تو حرفهای این آدم چیزی فارغ از حال خوب داشتنِ صرف رو پیدا کردم که با اینکه درد داره ولی میتونه انگیزه هم بده.
همهی حرفاش پره از پذیرفتن رنج و سختی با همهی دردی که داره و دوباره ایستادن و تلاش کردن!
نمیشه چیزی بگه و از رنج نگه...
که اصلا آدمی در رنج آفریده شده!
این که به غمامون فرصت بروز بدیم...
اینکه تا حالمون بد شد نگیم قوی باش، فراموشش کن و حال بدمونو سرکوب کنیم و به ظاهر بخندیم ولی از درون داغون باشیم و فکر کنیم قویایم!
این چیزیه که خیلی وقته تجربه شده برام و پس ذهنمه..
چیزیه که تو انیمیشن insidout پیداش کردم...
تو حرفای هوری توی اینستاگرام دیدم...
و قشنگ این دو سه سال اخیر حسش کردم!
که حال بد هم باید مهمون دلامون باشه تا معنی حال خوبو بفهمیم!
که غم هم فرصت میخواد و باید این فرصتو در اختیارش بذاریم...
مهم نیس چقدر طول بکشه مهم اینه که متوقفمون نکنه!
و شاید چون تو سختترین روزای زندگیم بهش برخوردم اینجور قفلی زدم روش!
لذا کتاب باز و رادیو راه و بقیه پادکستهاش حالا حالاها همراه من خواهند بود!
چه بسا تا همیشه...
و به قول خودش دنیا جای بدیه ولی ارزش جنگیدن داره!