اینگونه که پس از اندی تمرین موسیقی، کتاب گلستان و بوستان روی طاقچه چشمکی روانهی ما کرده و معاشرت با آقای سعدی از سر گرفته میشود.
و سخنانی بس نغز و دلکش که هر یک تیری بر قلب ما روانه نمود و دامانم از کف برفت!!! :)
درس امشب:
- " اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم. " (دیباچه)
- " غرض نقشی است کز ما باز ماند که هستی را نمیبینم بقایی " (دیباچه)
- " هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل دارد بگوید. " (گلستان سعدی، حکایت اول)
- " دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنهانگیز. " (گلستان سعدی، حکایت اول)
- " چو آهنـگ رفتن کند جان پاک چه بر تخت مردن چه بر روی خاک " (گلستان سعدی، حکایت اول)
که این چند خط گلچینی بود از گلستان پر گل سعدی شیرین سخن.