۱. شیر آب را باز میکنم، ظرفها را میشورم.
شیر آب را باز میکنم، لباسها را میشورم.
شیر آب را باز میکنم، در لیوانی آب میریزم و مینوشم.
شیر آب را باز میکنم و در همهی این لحظات فکر میکنم که الان مردم خوزستان در چه حالیاند؟
به آن کودکی که در پست محسن چاوشی دیدهام که بهخاطر بیماریش باید روزی دوبار به حمام برود!
به آن خانمی که صادقانه میگوید تظاهرات ما سلمیه!
به آن جوانی که میگوید ۲۲سالمه و بخدا کار ندارم!
به بقیه جوانان و آدمهایی که این روزها میکشید و اینترنت را هم قطع میکنید تا خبرشان درز پیدا نکند!
به اینکه موضوع امروز خوزستان موضوع آینده شهر من و دیگر شهرهای ایران است. که نوبت ما هم میشود که با بیآبی سروکله بزنیم و ۰ _۶ ببازیم!
اگر جوابی برای این مشکل ندارید که به مردم بگویید و بابت این بیلیاقتی و مدیریت نداشتهتان شرمنده نمیشوید و معذرت نمیخواهید(که هیچوقت نخواستهاید!)، چرا گلولههای سلاحهایتان را نثار مردم میکنید؟!
چرا دردی را بر درد دیگر اضافه میکنید؟
کاش حداقل همهمان را به یکباره به رگبار میگرفتید، به جای آنکه هرروز از درد یکدیگر بمیریم و زنده باشیم هنوز!
۲. نمیدانم درست است یا نه و یا اصلا چقدر درست است، اما بعد از دیدن ویدیوی وایرال اینروزها که مربوط به پایان اینترنت و فضاهای مجازی بود، واقعا ترسیدم... تصورش ترسناک است...
فکر کن دیگر گوگلی نباشد -_- (پس اینجا چی:| )
فکر کن که فقط خودمان باشیم و از بقیهی عالم بیخبر...
۳. ویدیویی که از ستاره ملکی دیدم هم دائم در پس ذهنم پخش میشود. که مصمم و دردکشیده به دوربین نگاه میکند و محکم حرف میزند!
به جملهی «خشم ما از قدرت شما داره بزرگتر میشه»اش فکر میکنم.
به خشمی که بزرگ و بزرگتر میشود...